گردنبند قیمتی ۵
به نام خدا صبح زود پریناز از خواب بیدار شد پرده های اتاق خواب روکنار زد نور وارد اتاق شد توی حیا ط رونگاه کرد فهیمه داشت گلهارواب میداد زیبا هم نشسته بود زیر سایه بون داشت مادرش رونگاه میکرد لباسشو عوض کرد و رفت تا دست وروشو بشوره کامران همبیدار شده بود وتواشپزخونه چای میریخت تو فنجان صبحانه اماده کرده بود کامران گفت :سلام صبحت بخیر خوب خوابیدی ، پریناز گفت اره کامران بیا صبحانه بخور .گلنسا روهم بیدارکن مگه نمی خوای بری خونه مادرت پریناز :بله الان
+ نوشته شده در يکشنبه 2 مرداد 1401ساعت 15:36 توسط نفیسه سادات
|