نفیسه سادات

دست نوشته های نفیسه سادات راهپور

تلخی‌های زندگی

به نام خدا گاهی تلخی‌های زندگی چه شور میشود اری چه شور میشود همه ی دردهای ما روزی شوره زار میشود هرچه کشیدیم از شیرین و تلخ از خاطرات ما دور میشود میرود قافله عمر سریع بی درنگ اری برای زندگی کردن چه زود همه چیز دیرمیشود می رود زندگی و روزگاری تن ماهم جزو سپاه نور میشود اری نور میشویم ولی رویم روزگاری اری بازهم قسمتی از خدای نور میشویم اتش گرفت در زندگی جان ما بسوخت اری عضو هوییم و ازاودور نمیشویم زندگی تلخی‌هایش هم‌خنده‌دار بود الکی گریه میکردیم اره هنوز
+ نوشته شده در يکشنبه 2 مرداد 1401ساعت 15:36 توسط نفیسه سادات |

گردنبند قیمتی ‌

به نام خدا پریناز مدت شش سالهعروس خانواده دولتشاهی شده مادرشوهرش یه زن خیلی خوب ‌مهربونه که اون خیلی بهش احترام میگذاره وتوی به عمارت بزرگ زندگی می‌کنند به همراه مادرشوهر و خواهرشوهراش چند وقتیه که سر بچه ها مشکل پیدا کردند و دختر ش گلنسا با بچه ها ی خواهر شوهرش همه‌شون دعوا شون میشه و دیروز دختر خواهرشوهرش زیبا حسابی گلنسارو زده ‌گاز گرفته بود جای دندون رو بازوی گلنسا مونده و سیاه و کبود بود تو این مدت چندین بار اسباب بازیهای گلنسا رو شکوندن وچندین بار
+ نوشته شده در يکشنبه 2 مرداد 1401ساعت 15:36 توسط نفیسه سادات |

گردنبند قیمتی ۲

به نام خدا کامران تازه از سرکار آمد خونه و سلام کرد پریناز جوابش رو داد کامران به طرف اتاق رفت تا لباسهاشو عوض کنه و پریناز رفت آشپز خونه تا غذا رو آماده کنه کامران گفت چه خبر امروز گفت هیچی امروز گلنسا با دختر زیبا دعوا کردن پریا گلنسارو گاز گرفته و بازوش کبودشد کلی گریه کرد وبعد خوابش برد کامران سری تکون داد وگفت مگه نگفتم مواظب بچه باش ورفت طرف دستشویی تا سر وصورتش روبشوره موقع شام به پریناز گفتم رو ز جمعه عروسی پسر خاله هومن با بیتاست مادر و زیبا
+ نوشته شده در يکشنبه 2 مرداد 1401ساعت 15:36 توسط نفیسه سادات |

گردنبند قیمتی ۳

به نام خدا صدای زنگ ایفون شنیده شد ‌پریناز طرف ایفون رفت و در رو باز کرد.بعد چند دقیقه یه آقایی بالباس نیروی انتظامی با بیسیم اسلحه به کمر وارد شد و گفت چه اتفاقی افتاده زیبا گفت جناب سروان تمام یک کیلو ونیم طلای مادرم به اضافه گردنبند ارثیه مادرم که عتیقه مال زمان ناصرالدین شاه قاجار بوده رو به اضافه‌پونصد میلیون نقد پول رو از صندوق مادرم‌دزدیدن پلیس گفت من رو ببرید به اتاقی که صندوق اونجا بوده ومامورپلیس صندوق روشکسته واتاق روکمی بهم ریخته دید و گفت به
+ نوشته شده در يکشنبه 2 مرداد 1401ساعت 15:36 توسط نفیسه سادات |

گردنبند قیمتی ۴

به نام خدا اون روز پلیس برای انگشت نگاری و جمع آوری مدارک ‌شواهد به سرای فهمیه آمد و با تمام ساکنان اون عمارت صحبت و بازجویی کرد ... همه پیش خودشون فکر میکردندیعنی چه کسی طلاها و پولها رو باخودش برده هرکسی تو‌ذهنش کسی رودزد معرفی می‌کرد پریناز فکر می‌کرد کار شوهر زیباست چون شوهر زیبا با خانواده کامران لج بود و از از اول سر تقسیم ارث ومیراث با کامران کلی دعوا داشت با این حال که با زیبا ساکن اون خونه بودند درحالیکه همسر فهمیه قبل ازمرگ تمام اموالشم به نام
+ نوشته شده در يکشنبه 2 مرداد 1401ساعت 15:36 توسط نفیسه سادات |

گردنبند قیمتی ۵

به نام خدا صبح زود پریناز از خواب بیدار شد پرده های اتاق خواب روکنار زد نور وارد اتاق شد توی حیا ط رونگاه کرد فهیمه داشت گلهارو‌اب میداد زیبا هم نشسته بود زیر سایه بون داشت مادرش رونگاه می‌کرد لباسشو عوض کرد و رفت تا دست وروشو بشوره کامران هم‌بیدار شده بود و‌تواشپزخونه چای میریخت تو فنجان صبحانه اماده کرده بود ‌ کامران گفت :سلام صبحت بخیر خوب خوابیدی ، پریناز گفت اره کامران بیا صبحانه بخور .گلنسا روهم بیدارکن مگه نمی خوای بری خونه مادرت پریناز :بله الان
+ نوشته شده در يکشنبه 2 مرداد 1401ساعت 15:36 توسط نفیسه سادات |

گردنبند قیمتی ۶

به نام خدا فهیمه به حرفهای زیبا فکر کرد ،ولی اصلا نمی تونست فکر کنه که دزد ممکنه از درون خانواده خودش باشه . اونشب که از عروسی برگشتن خونه خیلی سنگین و خسته بود و نمی دونست چرا با اون همه سر وصدا بیدار نشده اخه در صندوق روکاملا شکونده بودند گربه ای فکر کن آمده اشپزخونه پای پریناز زخمی شده و زیبا هم توی سالن بوده ‌ولی همه ی اینها رو اون اصلا نفهمیده بود پریناز شب با دختر ش گلنسا به خونه برگشت ویک سر به فهیمه زد و ازش پرسید مادر از جناب سروان احمدی خبری نشده
+ نوشته شده در يکشنبه 2 مرداد 1401ساعت 15:36 توسط نفیسه سادات |

گردنبند قیمتی ۷

به نام خدا فهیمه بعد ازبرگشتن به خونه به موضوع فکر کرد و اینکه چه باید بکنه . نمی تونست به بچه هاش بگه که احمدی گفته دزد از داخل خانواده ی فهیمه است . ممکنه عروسش یا داماداش ساحتی دختراش طلاهارو برداشته باشند! چطور این موضوع روبه کامران بگه که شاید پریناز دزد طلاهاباشه . واقعا براش دردناک بود کسی بهش قرص خواب داده و دزدی رو انجام داده و تاصبح فهیمه تخت خوابیده و متوجه اون همه سروصدا نشده ! واقعا چه آدم‌هایی رو به عنوان عروس وداماد وارد خانواده آش کرده بود
+ نوشته شده در يکشنبه 2 مرداد 1401ساعت 15:36 توسط نفیسه سادات |

گردنبند قیمتی ۸

به نام‌خدا زنگ در روزدن ،فهیمه ایفون رو‌ورداشت یه زن پشت دربود وگفت :فهیمه جون در روباز کن . فهیمه ;بله و درروباز کرد . بعد چند سال سروکله خواهرشوهرش بتول پیدا شده بود . یکی دوسالی بود باهاشون رفت وامد نداشتن . بتول که بچه ها بهش میگفتن عمه بتی آمده بود خونه فهیمه . سلام کرد و داخل شد و فهیمه رو دراغوش گرفت وروبوسی کرد . عزیزم خیلی دلم برای تو وبچه ها تنگ شده بود . امدم سری بهتون بزنم بخدا از وقتی برادرم اسدلله فوت کرده یک روز نیست به یاد خودش وخوبیها ش
+ نوشته شده در يکشنبه 2 مرداد 1401ساعت 15:36 توسط نفیسه سادات |

خاطره روزهای گذشته

به نام خدا خواستم داستان بنویسم حوصله ام‌نگرفت .میدونین این روزا اصلا دوست ندارم فیلم ببینم کلا از هرچی فیلمه زده شدم .فقط وقتی بچه بودم چقدر دوست داشتم فیلم برادران شیردل رو ببینم .میدونین وقتی کوچولو بودم سه ذره بودم یک‌روز مامان و بابام‌بهم گفتن الان عیده توهم‌ها عموت برو روستا دیدن مادر بزرگ وپدربزرگت برای مادربزرگت هم عیدی ببر مادرم یه قواره چادری گلدار و یه جعبه شیرینی بهم داد که ببرم واسه مادربزرگ ‌.
+ نوشته شده در يکشنبه 2 مرداد 1401ساعت 15:36 توسط نفیسه سادات |

صفحه قبل 1 صفحه بعد