خاطره روزهای گذشته
به نام خدا خواستم داستان بنویسم حوصله امنگرفت .میدونین این روزا اصلا دوست ندارم فیلم ببینم کلا از هرچی فیلمه زده شدم .فقط وقتی بچه بودم چقدر دوست داشتم فیلم برادران شیردل رو ببینم .میدونین وقتی کوچولو بودم سه ذره بودم یکروز مامان و بابامبهم گفتن الان عیده توهمها عموت برو روستا دیدن مادر بزرگ وپدربزرگت برای مادربزرگت هم عیدی ببر مادرم یه قواره چادری گلدار و یه جعبه شیرینی بهم داد که ببرم واسه مادربزرگ .
+ نوشته شده در يکشنبه 2 مرداد 1401ساعت 15:36 توسط نفیسه سادات
|