نفیسه سادات

دست نوشته های نفیسه سادات راهپور

گردنبند قیمتی ۶

به نام خدا فهیمه به حرفهای زیبا فکر کرد ،ولی اصلا نمی تونست فکر کنه که دزد ممکنه از درون خانواده خودش باشه . اونشب که از عروسی برگشتن خونه خیلی سنگین و خسته بود و نمی دونست چرا با اون همه سر وصدا بیدار نشده اخه در صندوق روکاملا شکونده بودند گربه ای فکر کن آمده اشپزخونه پای پریناز زخمی شده و زیبا هم توی سالن بوده ‌ولی همه ی اینها رو اون اصلا نفهمیده بود پریناز شب با دختر ش گلنسا به خونه برگشت ویک سر به فهیمه زد و ازش پرسید مادر از جناب سروان احمدی خبری نشده
+ نوشته شده در يکشنبه 2 مرداد 1401ساعت 15:36 توسط نفیسه سادات |